از شلوغی و حجم کارای باقی مونده تا پایان ترمی که نزدیکه
از ژوژمان ها
و از اینهمه خسته بودن
حقیقتا خسته ام -__-
از شلوغی و حجم کارای باقی مونده تا پایان ترمی که نزدیکه
از ژوژمان ها
و از اینهمه خسته بودن
حقیقتا خسته ام -__-
نگاهم توی اتوبوسِ مسیر خوابگاه تا دانشگاه به دخترایی که صدای خنده هاشون کل فضارو پر کرده و در حالی که هنزفری رو میچپونم توی گوشم و صداشو زیاد میکنم تو این فکرم که خیلی وقته بی دلیل خوشحال نبودم و الکی نخندیدم ! و مدتیه که دیگه حوصله ی آدمای الکی خوش رو هم ندارم ..
یراحی پلی میشه و دیگه بهشون فکر نمیکنم ..
الان که دقت میکنم چقدر پراکنده اینجا نوشتم و هموناییم که نوشتم با دل پر بوده
چه خوب که حداقل سرور بلاگ ایرانه و میشه چند نفرو اینجا پیدا کرد !
اینجا میتونم غر بزنم ،عَر بزنم و به این وضعیت فحش های پدرمادر دار بدم
دیگه منتظر نیستم کسی تکلیفمو روشن کنه
فقط یه فصل شهرزاد رو دیدم و دیگه دنبالش نکردم
دیگه کلاس کنکور نمیرم و استرس کنکور ندارم
از سال ۹۴ خیلی اتفاقا افتاده و تغییر کرده
و چقدر هم زود میگذره همه چی
بلاگ رو یکم بالاپایین کردم و میبینم هنوزم بعد چند سال نتونستم باهاش کنار بیام
وسوسه شدم بیام بیان باز !
فک میکردم اینجا هم سوتو کور باشه مثه بلاگفا ولی حقیقتا نیس !
بازدیدا بالاس
نظرات بضی وبلاگا بالای 20-30 تاس و این خیلی عجیب و کمیابه تو بلاگفا !
نمیدونم ..
فلا فقط میخونم بقیه رو
+ فردا کانون با شیدا .
+ کماکان منتظر علی برای اوردن قسمتای بعدی شهرزاد ..
+ همچنان بدون هیچ حسی برای درس ...